کوهنوردی ورزش مردانه ای است اما گهگاه تعدادی از خانم ها آماده عملی مشابه هستند. گاهی اوقات بسیار خوب هستند و گاهی هم استحکام آنها باورنکردنی است.
در 15 جولای 1985 تیم ن لهستانی متشکل از Wanda Rutkevich، Krystyna Palmowska و Anna Czerwinska به قله نانگاپاربات صعود کردند و این اولین اکسپدیشن نه به این قله بود.( در 1984 Liliane Barrard بانوی فرانسوی توانست به همراه همسرش به نانگا صعود کند)
3 جولای 20 در مراسم شصتمین سالگرد اولین صعود نانگاپارت توسط تیم اتریشی- آلمانی و شخص هرمان بول و در حاشیه مراسم مصاحبه کوتاهی با Anna Czerwinska انجام شد.
Anna : از خیلی جهات اکسپدیشن سخت و متفاوتی بود. ما مشکلات زیادی با باربرانمون داشتیم. اونها نمی خواستن به حرف یه زن گوش بدن. بیشتر مسیر به خودمون متکی بودیم و حتی کمپ ها رو خودمون برقرار می کردیم. در واقع این اکسپدیشن برای ما مثل یه بازی برگشت بود بعد از شکست در K2.
ما سمت دیامیر بودیم اما در جبهه دیگه تیم هایی بودن مخصوصا جرزی کوکوشکا. در ابتدا یه تیم سوئیسی توی منطقه بودن که قسمتی از مسیر رو هم باز کردن اما در نهایت دست از کار کشیدن. چادرهاشون با تمام وسایل داخلش توسط Peter Habeler و Michl Dacher خریداری شد. حتی اونها برای استفاده از مسیر اونها پول پرداخت کردن و خوب ما اینو دوست نداشتیم. ژاپنی ها هم از طنابای اونها استفاده کردن.
من به همراه Rat بعد از اولین تلاشمون برای قله از کمپ 3 به پایین برگشتیم و بعدها فهمدیم که این فرود جونمون رو نجات داد چون در غیر این صورت زیر بهمن دفن می شدیم( کمپ Habeler و Dacherدر ارتفاع 7500 به زیر بهمن رفت). Wanda و Ant در بالای کمپ 4 به مشکل خوردن و مجبور شدن یک شب رو در غار برفی که من و اطریشی ها حفر کرده بودیم, بمونن. در نهایت فقط Ant اونجا موند و یک حمله ناموفق به سمت قله داشت. به کمپ 3 برگشتیم و یک بار دیگه همه با هم به سمت قله رفتیم اما باز هم مجبور به برگشت شدیم. در نهایت به Wanda ملحق شدیم که برای استراحت به کمپ های پایین رفته بود.
البته که نه. هر کس با قدم خودش حرکت می کرد. Wanda بعد از یک ساعت و نیم از شروع حرکت توی ارتفاع 8000 متر متوقف شد تا استراحت کنه. اون احساس ناخوشایندی داشت. من کنارش موندم و حتی از این ترسیدم که خودم هم نتونم بالا برم. Kryska مثل همیشه سریع بود و جلوتر از همه بالا میرفت و مسیر رو مشخص می کرد. Wanda بهتر شد و من تونستم به مسیر ادامه بدم. در تمام این مدت ارتباط چشمیم رو با Kryska حفظ کردم. اون جلوتر میرفت اما برای من صبر نمی کرد. همش 15 متر با هم فاصله داشتیم اما من خوشحال نبودم چون هوا خیلی خوب و دوست داشتم چند تا عکس بگیرم. Wanda یک ساعت بعد از ما شروع به صعود کرد. من مجبور بودم براش صبر کنم و از طرفی نگران زمان برگشت بودم.
فرود هم ماجرایی بود برای خودش. روی قله یک مه شدید که با الکتریسیته ترکیب شده بود اطرافم را فراگرفت. کلاه کاسک سرم بود اما موهام که از زیرش بیرون اومده بودن توی فضا معلق بودن. از حرکت درون این ابر باردار می ترسیدم. در انتها تصمیم گرفتم با دست چپم به عنوان یک میله برق گیر به چهارجهت حرکت کنم. وقتی به دهانه غار رسیدم Kryska منتظر من بود. ازش سپاسگذار بودم چون فرود سختی رو داشتیم. البته که اون عصبانی بود چون مجبور شده بود مدت زیادی رو منتظر من بمونه. اون خوش شانس بود که به ابر باردار بالای قله برخورد نکرده بود.
Kryska بازم سریعتر از ما دو نفر بود. Bazin یه فلات پهناوه و واقعا تاریک بود. من چند جا گیر کردم و حتی Wanda هم از من سبقت گرفت و به چادر رسید. اون یه چرغ چشمک زن رو به چادر وصل کرده بود و من تونستم راه رو پیدا کنم. حالم اصلا خوب نبود. به نظرم می رسید که اطرافم یه ساحل،یه جنگل و یه باربیکیو هست. اولین چیزی که توی دنیای واقعی دیدم کفش های Wanda بود که جلوی چادر بود.
هوا داشت بدتر میشد و نورای چشمک زن بین ابرها بالا و پایین می پریدن و بعد هم دید به صفر رسید. واقعا توی اون شرایط صعود و فرود ما کار برجسته ای بود.
***********
منبع اصلی مطلب:
وبسایت شخصی Anna Chervinskaya:
http://www.czerwinska.szkolagorska.com
پ.ن.1:خوشحالم از اینکه ذوباره برگشتم و مینویسم.
خانم هاولی در کنار خانم هیلاری کلینتون - سفارت آمریکا - 1995
مشاغل مختلفی را تجربه کرده بود , از گزارش نویسی برای رویترز گرفته تا کمک به یک شرکت برنامه ریز سفرهای ماجراجویانه که تازه تاسیس بود . به عنوان کنسول افتخاری نیوزیلند در نپال خدمت کرده بود و نقش مهم و کلیدی در هیمالین تراست ایفا می کرد . تعدادی از اولین گزارش های او به عنوان یک رومه نگار مربوط میشد به اکسپدیشن هایی در نپال که یکی از آنها اکسپدیشن 1963 آمریکایی ها به اورست بود . اگر چه که به طور منظم با افراد مهم و تمداران قدرتمند در نپال مراوده داشت اما تمام ذهن و دنیای او صعود , هیجان و خطرات اکسپدیشن های کوه های بلند زمین بود .
در نهایت در کاتماندو ماندگار شد . با فولکس واگن آبی خود در شهر رانندگی می کرد و پیگیر سرپرستان اکسپدیشن ها بود تا از برنامه های آنها آگاه شود و همچنین به دنبال اسنادی بود که دال بر صعود یا عدم آن میشد . در اثبات صحت صعود ماهر شده بود و کمتر اتفاق می افتاد که اشتباه کند . سوالات حرفه ای او ترس را بر کوهنوردان مستولی می کرد . او می گفت : " منظورم این نیست که آنها را بترسانم . " اما بعد اضافه می کرد که مقداری ترس برای بیان حقایق کمک می کند . با بزرگترین چهره های هیمالیا بحث های فراوانی داشت اما بعد ها آنان از دوستان نزدیک خانم هاولی شدند .
خانم هاولی و رینهولد مسنر - 2004
خانم هاولی در حال مصاحبه با کوهنوردی با انگشتان سرمازده
هر کسی که شناختی از وی داشت , خاطرات خوبی از شخصیت منحصر به فرد وی در ذهنش مانده بود . ادموند هیلاری یکی از دوستان نزدیک او بود که او را کمی بی پروا توصیف کرده بود و پذیرفته بود که دوستی اش با الیزابت که یک عمر به طول انجامیده, الگویی با ارزش برای سایرین بود . رینهولد مسنر او را یک رومه نگار درجه یک نامیده بود . Kurt Diemberger او را آرشیو زنده خطاب کرده بود . خانم هاولی به همراه Richard Salisbury آرشیو بزرگ داده های کوهنوردی Himalayan Database را تغییر داد که یکی از بزرگترین پایگاه های داده تاریخ کوهنوردی در دنیاست و یک منبع با ارزش برای مورخان کوهنوردی .
زمانی که اکسپدیشن های کوهنوردی در نپال افزایش یافته بود , مشخص شد که وی دست تنها و بدون کمک از پس این همه کار بر نمی آید . مورخان معتبری برای کمک به وی آمدند . یکی از آنها Billi Bierling از آلمان بود . بعد از سال ها رابطه حرفه ای آنها تبدیل به دوستی عمیقی شد . او می گوید : " من نمی توانم در قالب کلمات به شما بگویم که چقدر این زن برای من اهمیت دارد , چقدر به من آموخت و چقدر دلم برایش تنگ خواهد شد . "
خانم هاولی در کنار فولکس واگنش که اغلب برای مصاحبه هایش در سطح شهر از آن استفاده می کرد .
روی پله ها ایستاده بود و لبخند کوچکی بر لب داشت و به نشانه خداحافظی دستش را تکان می داد . این آخرین خاطره من از خانم هاولی است , بعد از گذراندن 10 روز در کنار هم و شناختن یکدیگر . خندیده بودیم , گریه کرده بودیم , بحث داشتیم , به دنبال اطلاعات می گشتیم و کلی چای در کنار هم نوشیده بودیم .
الیزابت هاولی یک فمنیست , جزئی از جامعه کاتماندو, یک قسمت از جامعه کوهنوردی , یک زن کاملا مستقل و یک دوست خوب برای خیلی ها بود . او توسط برادرزاده اش Michael Hawley Leonard و همسر و فرزندان وی به خاک سپرده شد .
برادرزاده خانم هاولی که در حال روشن کردن آتش مراسم تشییع است .
****************
منبع اصلی مطلب :
یادش گرامی
به قلم Bernadette McDonald
تاریخ نویس افسانه ای هیمالیا , الیزابت هاولی در 26 ژانویه 2017 و در سن 94 سالگی در کاتماندو از دنیا رفت . زندگی جالب توجه وی فصل های مختلفی داشت اما جامعه کوهنوردی الیزابت را بیشتر به عنوان یک مورخ صعودهای هیمالیا , از یاد نخواهد برد .
من برای اولین بار الیزابت را در آپارتمانش در کاتماندو و در سال 2004 ملاقات کردم . امیدوار بودم که بتوانم زندگی نامه او را بنویسم و یک برنامه 10 روزه برای مصاحبه با الیزابت در نظر گرفته بودم . او شکاک بود و من هم کمی عصبی . تقریبا همه کسانی که او را می شناختند به من هشدار دادند که او در مقابل افراد بی تجربه , صبر و شکیبایی ندارد . اصرار داشت خانم هاولی صدایش کنند و در مقابل هدایا بسیار قدردان بود . تحقیقاتم را انجام دادم و با مقداری نوشیدنی و شکلات برگشتم اما دیر کردم . " گم شده بودی ؟ نگران نباش , برای هر کسی ممکنه اتفاق بیوفته . " و این اولین کلماتی بود که از دهان او خارج شد .
جثه کوچک و نحیفی داشت اما در حین حال چشمان تیره اش برق می زند و نگاهش نافذ بود . من در خانم هاولی یک حس کنجکاوی ذاتی , یک هوشمندی به همراه عملکرد آگاهانه یافتم . بعد از حدود 30 دقیقه از صحبت کردن ما , او پیشنهاد کرد که می توانم الیزابت صدایش کنم .
کودکی خانم هاولی
خانم هاولی در املاک خانوادگی ورمونت
1923 در شیکاگو به دنیا آمده بود . از همان اوایل کودکی فعال و زرنگ بود . وقتی معلم دبیرستان از او پرسید که بعد از فارغ التحصیلی میخواهد چه کار کند , جواب داد که نظری ندارد اما در دل مطمئن بود که نمیخواهد معلم شود . در 1946 از دانشگاه میشیگان فارغ التحصیل شد . خودش را در تاریخ آمریکا و امور بین المللی غرق کرد و مجذوب فلسفه اجتماعی و معنای آزادی شد .
به عنوان یک پژوهشگر به استخدام مجله Fortune درآمد و کنجکاوی اش باعث شد تا از آپارتمانش در نیویورک دور شود . با صرفه جویی و پس انداز توانست سفرهایش را آغاز کند , سفرهایی که او را به سمت انگلستان و اروپای مرکزی کشاند , جایی که خرابکاری های ناشی از جنگ جهانی دوم را مشاهده کرد . با اورینت اکسپرس * به شهر Trieste ایتالیا رفت . با اعتماد به نفسی که به دست آورد توانست به مکان های دوردست سفر کند و با خبرنگارانی از بلگراد , مقدونیه, فنلاند , گرجستان , لهستان , مراکش , سودان , نپال و ژاپن ملاقات کند . باهوش و کنجکاو و تنها بود . همینطور با ایستادگی اش توانست با تعداد نامحدودی از انسان های قوی و توانگر ملاقات کند . نامه های هفتگی اش به مادرش سندی بر سفرهای اوست که می توان یک ماجراجویی و سفری عجیب را دنبال کرد .
در 1959 به کاتماندو رسید و قصد داشت تا چند هفته ای آنجا بماند اما هرگز به این مهم دست نیافت . طبق گفته های خودش : "من قصد ماندن نداشتم فقط نمیخواستم آنجا را ترک کنم . " برای الیزابت نپال دورافتاده و کمتر تحت تاثیر سایر کشورها قرار گرفته بود . از نظر او نپال جایی بود که می توانستی تغییرات دنیا را مشاهده کرد . او می خواست جزئی از این تجربه باشد .
**********
منبع اصلی مطلب :
*نخستین خط راهآهن موسوم به قطار سریعالسیر شرق (Orient Express) در چهارم اکتبر سال ۱۸۸۳ افتتاح شد. سرمایهگذار و مجری این قطار شرکت بلژیکی بینالمللی واگنهای تختخوابدار (Compagnie Internationale des Wagons-Lits (CIWL) بود. دو شهر مهم با نام اورینت عجین گشته که یکی از آنها لندن (نقطه شروع حرکت) و دیگری استانبول میباشد که این آخری نقطه پایانی این قطار تندرو میباشد .
درباره این سایت